ღܓܨ ☺☼ سحر ☻♥ ܓܨღ

شعر+داستان+.....

ღܓܨ ☺☼ سحر ☻♥ ܓܨღ

شعر+داستان+.....

جایی که من تنها...........


جایی که من تنها  شدم شب قبله  گاه آخره

اینجا تو این قطب سکوت کابوس طولانی تره

 

من ماه میبینم این کور سوی روشنه

اینقدر سو سو میزنم شاید یه شب دیدی منو

 

 

هرجا چراغی روشنه از ترس تنها بودنه

ای ترس تنهاییی من اینجا چراغی روشنه

 

اینجا یکی از حس شب احساس وحشت میکنه

هر روز از فکر سقوط با  کوه صحبت میکنه

 

کجا دستاتو گم کردم

که پایان من اینجا شد

خانم معلم مشقامو نوشتم.....

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

سلام



سلام مدتها بود این وبلاگو ترک کرده بودم ولی
 بخاطر تنوع برگشتم تقدیم به

همه تون روی متن زیر کلیک کنید تا مطلب را ببینید


مطلب

برای من همین خوبه

 

برای من همین خوبه  

که با رویات میشینم 

 

تو رو از دور می بینم  

تو رو از دور می بوسم 

 

برای من همین خوبه  

بگیرم   رد   دنیا   تو   

 

ببینم  هر  کجا  میرم  

از اونجا رد شدم با تو 

 

همین حال من خوبه  

همین که قلبم ارومه  

 

تو خوش باشی برای من  

همین  هم  بودنم  خوبه  

 

به اینکه بغضم از چی بود 

به اینکه تو دلم چی نیست 

 

تمام   عمر    خندیدم  

تمام عمر شوخی نیست 

 

 

برای من همین خوبه  

بدونی بی تو نابودم  

 

اگه جایی ازت گفتن  

بگم من عاشقش بودم 

 

 

شبی صد بار می پرسم 

ازم  چیزی  نپرسیده 

 

آه چقدر دلم برای پدر بزرگم تنگه شده

 

آه چقدر دلم برای پدر بزرگم تنگه شده  

اخرین باری که آمده بود  

 

دیدن من من خواب بودم  

بنظرم حدود ساعت 7 بود 

 

وارد اتاق شد 

در میان خواب و بیداری بودم 

  

پدر بزرگ: رضا . رضا . رضا 

من با خودم گفتم : 

 

کاش پدر بزرگ الان نبود تا  

راحت بخوابم  

 

چند دقیقه ای منتظر نشست  

من که بیدار نشدم  

 

برخاست و رفت  

 

 

ولی الان که  از پیش ما رفته و  

دگر  نیست  5 ماهی میشه که رحمت خدا رفته

 

هی غصه اون روزا رو میخورم  

که ای کاش ای کاش  

 

من اون روزاغافل از این که  

 

امروز را برای بیان عشق به عزیزانت غنیمت بشمار ، شاید فردا احساسی باشد، اما … عزیزی نباشد!

دگر.....

 

دگر به دلم صابون نمی زنم  

که  او می اید شادی و لبخند می اید! 

 

خودم هستم خودم باید شادی و لبخند  

بسازم  

 

اره 

 همین درسته باید لبخندم از  

 

حضور خودم باشد  

از سلامتی و تندرستی  

 

از جوانی و عمر باقیمانده  

 از خاطرات عزیزان  

 

کنار پدر و مادر  

از خاطرات عزیزانی که نیستند : پدر بزرگ و مادر بزرگم و عمه ام 

 

به هزار امید از خانمم می پرسم

 

به هزار امید از خانمم می پرسم

از کجا بدونم منو واسه خودم دوست داری؟

برگشته میگه:

قیافه و هیکل که نداری

بچه مایه دارم که نبودی

اخلاقتم که گند دماغه

به جز خودت چیزی واسه دوست داشتن نمی مونه عزیز دلم !

دنیای این روزای من

دنیای این روزای من  

هم قد تن پوشم شده  

 

اینقدر دور از تو که  

دنیا فراموشم شده  

 

دنیای این روزای من  

درگیر تنهایی شده   

 

تنها مدارا می کنیم  

دنیا عجب جایی شده!  

 

 هر شب تو رویای خودم  

اغوش تو تن میکنم  

 

اینده ی این خونه رو 

با شمع روشن میکنم 

 

در حسرت فردای خود 

تقویمم و پر میکنم  

 

هر روز این تنهایی رو  

فردا تصور میکنم  

  

هم سنگ روزهای من  

حتی شبم تاریک نیست 

 

اینجا بجز دوری تو  

به من نزدیک نیست

من بهار را بی

 

من بهار را بی تو دوست ندارم ،  

 

من عشق را بی تو دوست ندارم ،  

 

من نفس کشیدن را بی تو دوست ندارم ، 

 

 من زندگی را بی تو دوست ندارم .

فراموشم مکن هرگز ،

 

فراموشم مکن هرگز ، 

  

                                         ولی گاهی به یاد آور ، 

 

 رفیقی را که می دانی ،  

                                 

                                              نخواهی رفت از یادش !

من به جرم باوفایی

من به جرم باوفایی این چنین تنها شدم ، 

 

 چون ندارم همدمی بازیچه ی
 

دلها شدم

عشق هرگز به رنگ تردید در نمی آید

 

 

عشق هرگز به رنگ تردید در نمی آید  

 

اما این روزا....!

عشق، افسر زندگی

 

عشق، افسر زندگی و سعادت جاودانی است

اگر کسی ترا آنطور

 

اگر کسی ترا آنطور که  

 میخواهی دوست ندارد، به این معنی نیست که تو را با تمام وجودش دوست ندارد

هر کسی هم نفسم شد

هر کسی هم نفسم شد دست آخر قفسم شد. من ساده به خیالم که همه کار و کسم شد. اون که عاشقانه خندید خنده های من دزدید زیر چشمه مهربونی خواب یک توطئه میدید

صبر کن عشق تو تفسیر

صبر کن عشق تو تفسیر شود بعد برو ، یا دل از ماندن تو سیر شود بعد برو ، خواب دیدی که دل دست به دامان تو شد ، تو بمان خواب تو تعبیر شود بعد برو ، لحظه ای باد تو را خواند که با او بروی ، تو بمان تا به یقین دیر شود بعد برو ، صبر کن عشق زمینگیر شود بعد برو ، یا دل از دیده ی تو سیر شود بعد برو ، تو اگر کوچ کنی بغض ابرها می شکند ، تو بمان گریه به زنجیر شود بعد برو

یک هدیه به ارزش بدون

 

یک هدیه به ارزش بدون خرج که هرگز فراموش نمی شود مهربانی و  

محبت است