شکسپیر میگه کسی رو که دوست داری
هر چندوقت یک باربهش یادآوری کن
تا فراموش نکنه قلبی براش می تپه .......واین یک یادآوریست
از من بپرسند بهترین، زیباترین، شجاع ترین،
محبوب ترین، داناترین، عاقل ترین ادم کیه؟
انگشتمو به طرفت تو دراز می کنم و می گم
این
نمی تونه باشه ...
پناهم می دهی امشب ؟ میان آب و گل
رقصان
، میان خار و گل خندان در آن آغوش نورانی ،
پناهم می دهی امشب ؟ دل و دین در کف
یغما
و من تنها در این هنگام روحانی ، پناهم می
دهی امشب ؟
من اینجا بس دلم تنگ است ، و هر سازی که می بینم بد آهنگ
است
، بیا ره توشه برداریم قدم در راه بی برگشت بگذاریم
، ببینیم آسمان هر کجا آیا همین رنگ است .
خوشبختی را دیروز
به حراج گذاشتند ،
ولی حیف که من
زاده ی امروزم ، خدایا
جهنمت فرداست ،
پس چرا امروز می سوزم ؟
با همه ی وجودم سرم رو
رو شونه های مهربونت
میزارم و یواشکی
دماغم و با لباست پاک میکنم
از من بپرسند بهترین، زیباترین، شجاع ترین
، محبوب ترین، داناترین،
عاقل ترین ادم کیه؟ انگشتمو به طرفت تو دراز می کنم و می گم این نمی تونه باشه
...پناهم می دهی امشب ؟ میان آب و گل رقصان ،
میان خار و گل خندان در آن آغوش نورانی ،
پناهم می دهی امشب ؟ دل و دین در کف یغما و من تنها در این هنگام روحانی ،
پناهم می دهی امشب
افسوس! قصه ی ما درست بود ،
همیشه یکی بود ولی آن یکی نبود
..فراموشت نمی کنم آنگاه که برای آخرین بار از من پرسیدی:من و زندگیت یکی را انتخاب کن و من زندگی خود را انتخاب کردم و تو رفتی.بی آنکه بدانی تو تمام زندگیم بودی...
چقدر سخته گل آرزو هاتو تو باغ دیگری
ببینی و هزار بار تو خودت بشکنی
و اونوقت آروم زیر لب بگی گل من
، باغچه نو ، مبارک