ღܓܨ ☺☼ سحر ☻♥ ܓܨღ

شعر+داستان+.....

ღܓܨ ☺☼ سحر ☻♥ ܓܨღ

شعر+داستان+.....

آزادی خروس!

آزادی خروس!

بخیلی خروسی کشت و به غلام خود داد و گفت: اگر از عهده پختن این خروس خوب برآیی تو را آزاد می کنم. غلام هرچه توانست جدیت کرد تا شاید از بندگی آزاد شود. وقتی غذا حاضر شد بخیل آب خروس را خورد و خروس را به جا گذاشت و گفت: اگر آشی با همین خروس درست کنی آزادت می کنم. غلام شور بای خوبی تهیه کرد، باز بخیل شوربا را خورد و خروس را گذاشت و غلام را آزاد نکرد، برای بار سوم دستور داد با پیکر خروس حلیمی تهیه کند و پیوسته غذاهای رنگارنگ با این خروس دستور می داد و غذا را می خورد و خروس را نگه می داشت. بالاخره غلام به تنگ آمد و گفت: آقای من! دیگر مرا میلی به آزاد شدن نیست، شما را به خدا این خروس را آزاد کنید و بخورید تا از دست شما راحت شود.

نظرات 2 + ارسال نظر
ندا سه‌شنبه 15 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 02:28 ب.ظ http://nazaninvatan.blogsky.com

سلام دوست عزیز
وبلاگ شما هم خیلی زیبا و موسیقی آن نیز بسیار آرامش بخش است. امروز لینک شدید و امیدوارم همیشه شاد باشی.

نرگس چهارشنبه 16 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 01:25 ب.ظ http://narges-kw.blogsky.com

سلام ممنون از اینکه به وبلاگم سر زدید نه من به خیاطی علاقه دارم ولی خیاط نیستم راستی لینکتون کردم .
منو با اسم وبلاگم لینک کنید ممنون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد